جلوه اخلاص






شهادت آیت اللّه‏ سید اسدالله مدنی ؛ دومین شهید محراب

تولد

شهید سید اسداللّه‏ مدنی، در یکی از روزهای سال 1292 ش، در خانه آقا میر علی، از سادات محترم آذر شهر از توابع تبریز به دنیا آمد. به سبب عشق و ارادتی که پدر ایشان به امام علی علیه‏السلام داشت، نام او را یکی از القاب آن حضرت، یعنی اسداللّه‏ گذاشت. سید اسداللّه‏ در چهار سالگی مادر گرامی خویش، و در 16 سالگی پدر خود را از دست داد و به ناچار، مسؤولیت اداره زندگی نامادری و سه کودک یتیم را به عهده گرفت. او بیش‏تر اوقات نوجوانی خویش را در مغازه بزّازی پدر سپری می‏کرد، ولی در کنار آنْ با پشتکار فراوان، به تحصیل علوم می‏پرداخت.

هجرت به قم

شهید مدنی زمانی برای علم‏آموزی تصمیم به هجرت گرفت که از یک سو، رضاخان به شدت فعالیت علمای اسلام را محدود ساخته بود و از سوی دیگر، ظهور روشن‏فکران غرب‏گرا و سر سپرده به فرهنگ بیگانه، در اوج خود بود. ایشان در پاسخ دوستانش که به او می‏گویند: «اکنون وقت این سفر نیست؛ چرا که رضاخان نمی‏گذارد علما فعالیت و تبلیغ داشته باشند»، می‏گوید: «حداقل که برای خودم ملّا و واعظ می‏شوم». این گونه شد که شهید مدنی به شهر قم هجرت کرد و سال‏ها در جوار بارگاه ملکوتی فاطمه معصومه علیهاالسلام ، از محضر عالمان بزرگ آن زمان حوزه علمیه استفاده کرد. ایشان به ویژه چهار سال از محضر حضرت امام خمینی علیهاالسلام ، رهبر فقیه انقلاب اسلامی بهره برد و کسب فیض نمود.

هجرت به نجف اشرف

آیت‏اللّه‏ مدنی در ادامه تحصیلات خویش در قم، پس از انجام مناسک حجْ به نجف اشرف هجرت کرد و همان طور که در مقابل بارگاه قدسی حضرت امیرمؤمنان علی علیه‏السلام ، زانوی ادب بر زمین می‏نهاد و شب و روز به پالایش روح و شکستن بت نفس همت می‏گماشت، به سرعت مدارج علمی را نیز پشت سر می‏گذاشت تا جایی که به درجه اجتهاد رسید و مشغول تدریس دروس مختلف در حوزه علمیه نجف گردید.

ویژگی‏های اخلاقی

آیت اللّه‏ مدنی شخصیتی محبوب و دارای اخلاق نیک بود. آن شهید سعید، پیران خسته را به لطف الهی امیدوار می‏کرد و با جذبه و محبوبیتی که نزد جوانان داشت، آن‏ها را با روش صحیح زندگی آشنا می‏ساخت و در این راه، حوصله فراوانی به خرج می‏داد. شهید مدنی گناه را از هیچ کس تحمل نمی‏کرد، ولی با صبر و متانتْ به امر به معروف و نهی از منکر عمل می‏نمود. او وقتی در میان جمع بود، اجازه بدگویی و غیبت به کسی نمی‏داد و خود نیز هیچ‏گاه از دیگران به بدی یاد نمی‏کرد. لبخندِ رضایتْ حتی در دوران سخت تبعید از لبانش محو نمی‏گشت و با وجود تبعیدهای مکرر، برنامه منظمی در زندگی خود داشت.
1. احترام به جوانان
آیت اللّه‏مدنی به جوانان عشق می‏ورزید و توجه خاصی به این قشر پُر انرژیِ جامعه داشت. او در ایام تبعیدْ به هر شهری که منتقل می‏شد، وقت معیّنی از روز را به جوانان اختصاص می‏داد و ساعت‏ها به سؤالات گوناگون آن‏ها پاسخ می‏گفت. ایشان با وجود تفاوت سنّی بسیاری که با نوجوانان و جوانان داشت، همیشه مورد محبت و اعتماد آنان قرار می‏گرفت و جوانانْ ایشان را دوستی صمیمی که مسائلشان را درک می‏کند، می‏یافتند و با ایشان درد دل می‏کردند. حتی زمانی که یکی از نزدیکان از ایشان پرسید: «حاج آقا، چرا این قدر وقت خود را به این بچه‏ها اختصاص می‏دهید؟» ایشان پاسخ داد که:«اگر من آغوشم را باز نکنم برای بچه‏ها و جوانان، آغوش‏های باز شده نگران کننده‏ای هست که این‏ها را در می‏یابد».
2. شجاعت
شجاعت آیت اللّه‏مدنی، ریشه در ایمان راستینش داشت. ایشان در دوران ستم‏شاهی، هم‏چون دیگر مبارزانْ از در افتادن با حکومت وحشت نداشت. یک‏بار رئیس ساواک شهرستان گنبد کاووس که ایشان روزهای تبعید را در آن‏جا می‏گذراند، به صورت یک فرد ناشناس به ایشان تلفن کرد و از او پرسید: «به نظر شما، امروز از چه کسی باید تقلید کرد؟» شهید مدنی گفته بود: «با وجود آیت اللّه‏ خمینی، معلوم است که باید از ایشان تقلید کرد». رئیس ساواک که یکّه خورده بود، بعدها به ایشان پیغام می‏فرستد که: «آقای مدنی کمی ملاحظه کنید.» آیت اللّه‏مدنی در پاسخ می‏فرماید: «من آن‏چه عقیده‏ام هست می‏گویم و از کسی هم باکی ندارم».
3. دفاع از علم
آیت اللّه‏ مدنی در پاسداری از حریم اسلام و مقام والای مرجعیت، بسیار جدّی بود و در این راه، هر گونه خطری را به جان می‏خرید. هنگامی که ایشان در نجف اشرف بود، بعثی‏ها با درج مقالات توهین‏آمیز در روزنامه‏ها، آیت اللّه‏ حکیم، مرجع تقلید آن زمان عراق را تحقیر کرده و در واقع می‏خواستند مقام مرجعیت را مخدوش سازند. آیت اللّه‏ حکیم هم به عنوان اعتراض به کوفه رفت و در آن‏جا ماندگار شد. آیت اللّه‏ مدنی در این جریان، از اولین کسانی بود که در مقابل بعثی‏ها موضع گرفته، پیشاپیش طلاب کفن پوشید و همراه آنانْ برای پشتیبانی از مرجع تقلید مسلمانان راهپیمایی کرد و آیت اللّه‏ حکیم را با عزت تمام به نجف برگرداند.
4. غیرت دینی
شهید آیت اللّه‏ مدنی، به هر شهر و دیاری که تبعید می‏شد، مردم را برای مبارزه با مظاهر فساد، همچون بساط شراب و قمار تحریک می‏کرد و خود نیز در برابر این مفاسد، واکنش نشان می‏داد. ایشان زمانی به روستایی در اطراف همدان، به نام درّه مراد بیگ که به جهت داشتن آب و هوایی خوشْ مورد توجه افراد فاسد بود، تبعید شد و به سرعت اهالی را بر ضد این وضعیت بسیج نمود و دستور داد نوشته «ورود افراد شراب‏خوار و زنان بی‏حجاب به این روستا ممنوع است» را بر دروازه روستا آویزان کنند و اینْ در زمانی بود که خود حکومت پهلوی، از عوامل اصلی ترویج فساد در جامعه بود.

انقلاب اسلامی

در دید آیت اللّه‏ مدنی، انقلاب اسلامی معنای وسیعی داشت. ایشان درباره صدور انقلاب اسلامی به جهان می‏فرمود: «انقلاب اسلامی بر طبق فطرت انسان‏ها صورت گرفته و دارای مجموعه مقرارتی است که دنیا و آخرت بشر را تأمین می‏کند؛ بنابراین، انقلاب ما چون برای اسلام و به اسم اسلام بوده، باید به کشورهای دیگر نیز معرفی شود. در بین گرایش مردم و اسلام فاصله‏ای نیست؛ بنابراین، باید اسلام را شناسانْد. حقیقت اسلام را دنیا نشناخته[است]؛ صدور انقلاب، یعنی حقیقت اسلام را به دنیا شناساندن».

جایگاه رهبری

آیت اللّه‏مدنی، منزلت بلند رهبری را در جامعه اسلامی را به خوبی درک کرده بود و وجود یک مرکزیت دینی و سیاسی را برای جهان اسلام لازم می‏دانست. ایشان در این باره اظهار داشته‏اند که: «هر کس با پیشوایان و رهبران دینی مخالفت ورزد، به عذاب‏های دنیوی و اخروی گرفتار می‏شود... . رهبران راستین به طرف خودشان دعوت نمی‏کنند [و [نمی‏خواهند به مقام و ثروت‏های شخصی خود بیفزایند. [آن‏ها] فقط می‏خواهند آشنایی خلق با خدا کامل باشد و راه نشان دهند، به آن حدّ که انسان‏ها بتوانند رابطه‏شان را با خداوند ـ تبارک و تعالی ـ محکم سازند.» او در همین راستا، خالصانه به امام خمینی رحمهم‏الله عشق می‏ورزید و می‏گفت: «ما تمام دنیا را با یک انگشت رهبر عوض نمی‏کنیم».

در کنار نوّاب صفوی

هنگامی که شهید نوّاب صفوی به فکر مبارزه با افکار منحط عوامل فریب خورده افتاد که دل به افسون‏های شرق و غرب سپرده، اندیشه‏های اسلامی را به تمسخر گرفته و به هتاکی بر ضد اسلام دست زده بودند، شهید آیت اللّه‏مدنی از استادان حوزه علمیه نجف بود. ایشان وقتی اطلاع پیدا کرد که نوّاب حتی هزینه‏های ابتدایی این مبارزه را ندارد، کتاب‏های خود را فروخت و پول آن را در اختیار نوّاب گذاشت، به گونه‏ای که دوستانش می‏گویند: «اسلحه‏ای که نوّاب تهیه کرده بود، از پول کتاب‏هایی بود که آیت اللّه‏مدنی فروخته بود».

حزب رستاخیز

در سال 1350 ش که شاه با تقویت ساواکْ سراسر کشور را پر از وحشت و اختناق کرده بود، درصدد حاکم کردن حزب رستاخیز و عضویت گرفتن اجباری بر آن در سراسر کشور بر آمد. در این زمان، شهید آیت اللّه‏مدنی در حوزه علمیه کمالیه خرم آباد، به تدریس اشتغال داشت به مقابله با این جریان بر آمد. فریاد اعتراض‏آمیز ایشان، سکوت وحشت‏بار آن دوران را شکست که: «هر کس در این حزب ننگین ثبت نام کند، مانند کسی است که در لشگر عمر سعد نام‏نویسی کرده است» و از این راه، برخی از نوجوانان آن زمانْ با الهام از سخنان مراد خویش، از ثبت نام در حزب رستاخیز خودداری کردند.

مسؤولیت‏ها

شهید آیت اللّه‏مدنی پس از پیروزی انقلابْ نماینده مردم همدان در اولین دوره مجلس خبرگان گردید. بعد از مدتی، حضرت امام رحمهم‏الله طی حکمی، ایشان را به امامت جمعه شهر همدان و رسیدگی به مسائل مربوط به امور شرعی و تعیین قاضی شرع برای دادگاه‏ها و اصلاح امور آن منطقه منصوب کرد. هم‏چنین مدتی بعد، قبل از شهادت اولین شهید محراب، شهید آیت اللّه‏قاضی طباطبایی، امام رحمهم‏الله طی حکمی ایشان را، به بررسی اوضاع کمیته‏ها و زندان‏ها و رسیدگی به وضع شهر تبریز و ادارات آن‏جا امر فرمودند که پس از شهادت شهید آیت اللّه‏قاضی طباطبایی، امام رحمهم‏الله ایشان را طی حکمی دیگر، جایگزین آن شهید عزیز کرده، به نمایندگی خود و امامت جمعه شهر تبریز منصوب کردند.

خطر منافقان

شهید مدنی، هنگام بر عهده داشتن امامت جمعه تبریز، سخت‏ترین روزهای زندگی‏اش را می‏گذراند؛ زیرا جریان‏های منحرفْ سعی در تفرقه‏افکنی داشته و در این راه، وجود ایشان را سد راه خویش می‏دیدند. از این رو، یک روز عناصر فریب خورده گروهک منافق «خلق مسلمان» به نام هیأت قمه زنی، به خانه ایشان می‏ریختند و روزی دیگر، محراب عبادت ایشان را به‏آتش می‏کشیدند و روزی قصد جانش می‏کردند و نیز یک بار، در یکی از خیابان‏های تبریز، اقدام به بی‏احترامی و هتک حرمت ایشان کردند.

هجوم به منزل

یکی از نزدیکان شهید مدنی، درباره ناامنی و خطر منافقان در روزهایی که ایشان در تبریز بودند، می‏گوید: «شبی به طرف منزل ایشان تیراندازی می‏شد. نزدیک اذان صبح به ایشان عرض کردم: «حاج‏آقا، این‏ها برای کشتن شما آمده‏اند. دوستان هم دائما تلفن می‏زنند که نگذارید حاج آقا به مسجد برود». ایشان در جوابم فرمودند: «اگر من به مسجد نروم، تضعیف روحیه مسلمانان کرده‏ام. چه جوابی به خدای خودم بدهم» و پس از آن به مسجد رفتند. یک‏بار هم که یک عده از عناصر منافق با دسته قمه زنی به منزلشان هجوم آوردند، ایشان ضمن منع محافظان خود از دخالتْ در حالی که اشک در چشم داشتند، جلو رفتند و گفتند:«برادران، خدای ما و پیامبر ما یکی است. ما همگی یک کتاب داریم. بگویید که چه می‏خواهید؟» [در این هنگام] سرها به پایین انداخته شد و پس از اندک زمانی، آنان که قصد جانش کرده بودند، او را به آغوش کشیدند».

در کنار رزمندگان

اوایل جنگ تحمیلی، عده‏ای از رزمندگان که عمدتا از بچه‏های تبریز بودند، در محاصره دشمن در سوسنگرد قرار گرفته و کم کم احساس می‏کنند حلقه محاصره تنگ‏تر می‏گردد. نیروهای تحت فرماندهی بنی صدرِ خیانت‏پیشه هم درخواست کمک آن را رد می‏کنند و کاری انجام نمی‏دهند. آن‏ها بی‏درنگ با آیت اللّه‏مدنی تماس می‏گیرند و ایشان هم نزد امام می‏رود و ایشان بلافاصله با قاطعیت دستور شکسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر می‏کند. آیت اللّه‏ مدنی پس از پیروزی رزمندگان، از این منطقه دیدن می‏کند و این به مذاق بنی صدر خوش نمی‏آید و آن را به تمسخر می‏گیرد. آیت اللّه‏مدنی برای حفظ وحدت به روی خود نمی‏آورد و فقط به اطرافیان می‏گوید: «این مرد به جهت مخالفت با امامِ زمانش سرنگون می‏شود».

شوق وصال

آیت اللّه‏مدنی همواره در قنوت نمازهایش، از خداوند شهادت را می‏طلبید. یک‏بار در این باره فرمود: «من در دو موضوع نسبت به خودم شک کردم: یکی این‏که به من می‏گویند سید اسداللّه‏، آیا واقعا من از اولاد پیامبر هستم؟ و دیگر آن‏که آیا من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید بشوم یا نه؟ روزی به حرم امام حسین علیه‏السلام رفتم و در آن‏جا با ناله و زاری، از امام خواستم که جوابم را بدهد. پس از مدتی، شبی امام حسین علیه‏السلام را در خواب دیدم که بالای سرم آمد و دستی به سرم کشید و این جمله را فرمود: «ای فرزندم، کشته می‏شوی» که جواب دو سؤال من در آن بود».

شهادت

شهید مدنی چندی پیش از شهادت، به هنگام غبارروبی ضریح امام رضا علیه‏السلام به اتفاق آیات عظام دستغیب و صدوقی، و شهید حجت الاسلام هاشمی نژاد دو رکعت نماز حاجت خواند و از خدا، طلب شهادت نمود. دیری نپایید که آن شهید سعید به آرزوی خویش رسید و سرانجام روز جمعه 20 شهریور سال 1360، بعد از خواندن نماز جمعه و قبل از اقامه نماز عصر، از صف سوم نماز منافقی به سوی ایشان هجوم آورد و صدای انفجاری مهیب، محراب عبادت را لرزاند و آیت اللّه‏مدنی و چند تن دیگر را به شهادت رساند.
استاد شهریار که در سوگ ایشان بسیار اندوهگین شد، در رثای آن مرد بزرگ سرود:
خلوتی با مَلِک العَرْشم بود
جُستم احوال شهیدان در خواب
خود صدای مدنی بود که گفت:
شهریارا ولَهُمْ حُسْنُ مَآب
برگرفته از : گلبرگ ، شماره 42
منبع : سایت حوزه نت